شعر قزلرچخن از محمد حسین صفری

ساخت وبلاگ

به نام خدا

" قزلرچخن"

برای روستای پدری و زادگاه محمد حسین صفری از زبان خود شاعر

این سبزِ سر به اوجِ جنون، روستای ماست

این سرزمین، بهشتِ خدا در خیال ماست

آنا ببین، تمام دلم مانده پیش تو

در دستهای تو که پر از زخمه ی دعاست

یاد پدربزرگ (صفر بابو) یِ عزیز

او که نماد عشق و صفای گذشته بود

پابند عشق کهنه ی خود حاج راضیه

تنها زنی که در نظرش چون فرشته بود

هر عصر مینشست کنارِ کلوخْ امام

خیره به آب و محو جدال عقاب و سار

بانگ کلاغ و زوزه ی گرگ و غریو خرس

او بود و شعر و شروه ی یک رودِ بیقرار

" قزلر چخن "، نشسته به تصویر چشمهام

چون شانه های محکم مردی پر از غرور

در هر بهار، دخترکان مست و بیقرار

دامن کشان کنند ز سرسبزی اش عبور

طی می کنند سینه کش کوهپایه را

با خنده های مست و فریبنده چون بهار

از باغ آلبالو و سرخیِّ گونه ها

رد میشوند با طپش تند انتظار

آواز خوان، ترانه سرا، درد دل کنان

با ناز و عشوه ، رقص جنون ساز می کنند

پیر و جوان، زنانِ چو طاووس میرسند

بخت غریب، با گرهی باز می کنند

میخانه ای به زیر دو ابرو کشیده اند

محصور در اسارت صد تیر در کمان

چون انعکاس نور به سرچشمه ی امید

اشکی زلال در نگهی همچو ارغوان

مردان کنار صخره به بازی و جنب و جوش

چوگان و‌کشتی و نی و آواز و عاشقی

سر میدهند قطعه ی بومی ز ایل خویش

گم میشوند در تب رویا، دقایقی

از درد یار و از نرسیدن به وصل دوست

سر میدهند ناله ز دلهای سوخته

در چشمهایشان غم و عشق و...کلامشان

ردی ز شعر... در تبِ احساسِ سوخته

انبوهِ ایستاده سپیدارهای شاد

دیوارِ شانه های جوانان روستا

هر عاشقی که تکیه زده بر غرورشان

تصویری از غم است، به چشمان روستا

در خانه های کاهگلی عشق و عاطفه

همراه با صدای خروسان دهکده

سر میگرفت زندگی و شادی و خروش

هر روز در خیال عروسان دهکده

آری ببین که در دل این روستای شاد

چندین و چند سال غم و حسرتی نبود

رفتند روزهای خوش و شاد کودکی

آن روزها جز عشق و صفا، عادتی نبود

افسوس میخورم که چرا محو و تیره شد

دلهای با مروت مردان روستا

امروز میبرند چرا نعش عشق را

اینگونه بیقرار، به دستان روستا

یادش بخیر، عاشقی و درد انتظار

یادش بخیر،گرمیِ دل های بیقرار

هر پشت بام کاهگل و رود و مزرعه

یاد آور جوانی و عشق و فراق و یار

یادش بخیر باد و بماند به جاودان

آن خاطرات ناب و پر از شادی و صفا

دل را به جا گذاشته ام در بهشت خویش

رفتم ازین دیار و دلم گیرِ نا کجا

مادر مرا سپرد به دست خدای عشق

بوسیدمش به گریه و گفتم چه بیقرار

آنا، ببین... تمامِ دلم مانده پیش تو

زین پس من و خیال تو و بغضِ انتظار

شاعر: محمد حسین صفری

روستای رودبار قشلاق

فروردین 1403

[email protected]

Insta: @mohammad.hossein.safari

09015104661

  • قزلرچخن : نام صخره ایست در روستای مادری شاعر

خانه آفرینش ... دوستدار محیط زیست ...
ما را در سایت خانه آفرینش ... دوستدار محیط زیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : safarbabooa بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 2 خرداد 1403 ساعت: 17:58